اي که در چشمان تو یک چشمه ي زمزم روشن است در من از شوق تو چشمی گرم اشک افشاندن است گنبدت پرنور، ایوانت از آتش دور باد! مرگ در تقدیر نام تو مسلمان مردن است خون انگوري که جانت را به زهر آلوده کرد تا قیامت زرد رخسار و خجالت دامن است آسمان را گو به این آهو بیابان را ببخش ضامن غیر از تو آهو هم که باشد دشمن است در تب و تاب کبوتر خواهی گلدسته ها عشق را هر جا که بینی غرق بالا رفتن است ماه من در غربتستان محاق افتادن است وحشت از غربت ندارم ماه هشتم با من است....