آن شب پیامبر بر سامان هاي دره ي بدر مشرف بود... جبه ي او آرام بود، اما پیامبر به آب نیاز ضروري داشت. آبی شاید براي نوشیدن و یا وضو... زیرا ذخیره آب مشک جز تک و توك مشک هایی که احتمالا این و آن داشتند کاملا ته کشیده و به اتمام رسیده بود... از ساعاتی پیش ناگاه چهره ي آسمان گرانبار توده هاي متراکم ابر گشت و چهره ي ماه مهتاب رخ در حجاب کبوده ابر، پنهان، و هوا بی مقدمه سرد گشت. و سپس بادي نسبتا تند وزیدن گرفت... توفان و تندباد آغاز گشته بود و تمامی جبهه در گستره ظلمات ناگهانی فرو رفته بود، و در همه ي سپاه قطرهاي آب به هم نمی رسید.پیامبر به یاران خود گفت کیست به سوي دره هاي بدر برود و مشکی آب برایمان بیاورد. در میان یاران او هیچ کس بدین پرسش پاسخی نداد. ...