از اسارت تا اسارت هنوز تا کوفه راه زیادي مانده بود. از کنار نخلستانی عبور کردند. مردم روستا به تماشاي آنان آمده بودند و بهت زده، سرهاي بر نوك نیزه را می نگریستند. یکی می گفت: « آن سر کیست... آن سر نورانی؟ » صدایی پاسخ داد: « چطور نمی شناسی! سر عباس بن علی (ع) است.» و آن سر دیگر.... آن زیباروي؟-او شیر قبیله ي اسد است، حبیب بن مظاهر! گفتگو ادامه داشت. زنی گفت: « آن زن شیر دل که گریه نمی کند، کیست؟ » نمی شناسی؟... زینب دختر علی (ع) است.-و آن جوان بیمار؟ علی بن حسین است...- پس سر حسین (ع) کو؟- شایع شده است عصر عاشورا، سر مبارك حسین بن علی را براي ابن زیاد به کوفه فرستاده اند.- پس چرا اینها را بر شترهاي بی جهاز سوار کرده، با غل و زنجیر، پاهایشان را به زیر شکم آنها بسته اند؟