شما اینجا هستید: اصحاب معصومین > عَمّار
عَمّار
عَمّار بْن ياسِر الْعَنسى (بالنّون ) حليف بنى مخزوم مُكَنّى به ابى يَقْظان از بزرگان اصحاب رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم و از اَصْفياء اصحاب اميرالمؤ مـنين عليه السّلام و از معذّبين فى اللّه و از مهاجرين به حبشه و از نمازگزارندگان به دو قـبله و حاضر شدگان در بدر و مَشاهد ديگر است .

عَمّار بْن ياسِر الْعَنسى (بالنّون ) حليف بنى مخزوم مُكَنّى به ابى يَقْظان از بزرگان اصحاب رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم و از اَصْفياء اصحاب اميرالمؤ مـنين عليه السّلام و از معذّبين فى اللّه و از مهاجرين به حبشه و از نمازگزارندگان به دو قـبله و حاضر شدگان در بدر و مَشاهد ديگر است . و آن جناب و پدرش ياسر و مادرش سـُمـيَّه و بـرادرش عبداللّه در مبدء اسلام ، اسلام آوردند و مشركين قريش ايشان را عذابهاى سـخت نمودند، حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم بر ايشان مى گذشت ايشان را تـسـلّى مـى داد و امـر بـه شـكـيـبـائى مـى نـمـود و مـى فـرمـود: صـَبـْرا يـا آل يـاسـِر فـَاِنَّ مـَوْعـِدَكـُمْ الْجـَنَّةُ و مـى گـفـت : خـدايـا! بـيـامـرز آل ياسر را و آمرزيده اى .

(ابن عبدالبرّ) روايت كرده كه كفّار قريش ياسر و سميّه و پسران ايشان عمّار و عبداللّه را بـا بـلال و خَبّاب و صُهَيْب مى گرفتند و ايشان را زره هاى آهنين بر تن مى كردند و بـه صـحـراى مـكّه در آفتاب ، ايشان را نگاه مى داشتند به نحوى كه حرارت آفتاب و آهن بـدن ايـشان را مى پخت و دماغشان را به جوش مى آورد طاقتشان تمام مى شد با ايشان مى گـفـتـنـد اگـر آسـودگـى مى خواهيد كفر بگوئيد و سَبّ نَبىّ نمائيد، ايشان لاعلاج تقيّهً اظـهـار كـردنـد. آن وقـت قـوم ايـشان آمدند و بساطهائى از پوست آوردند كه در آن آب بود ايـشـان را در مـيـان آن آبـهـا افـكـنـدنـد و چـهـار جـانـب آنـهـا را گـرفـتـنـد و بـه منزل بردند.

فقير گويد: كه قوم ياسر و عمّار ظاهرا بنى مخزومند؛ چه آنكه ياسر قحطانى و از عنس ‍ بـن مـذحـج است و با دو برادر خود حارث و مالك به جهت طلب برادر ديگر خود از يمن به مكّه آمدند، ياسر در مكّه بماند و دو برادرش برگشتند به يمن و ياسر حليف ابوحُذيفة بن المغيرة المخزومى گرديد و سميّه كنيز او را تزويج كرد و عمّار متولّد شد ابوحذيفه او را آزاد كـرد لاجـَرَم ولاء عـمـّار بـراى بنى مخزوم شد و به جهت همين حلف و ولاء بود كه چون عـثـمان ، عمّار را بزد تا فتق پيدا كرد و ضلعش شكست بنى مخزوم اجتماع كردند و گفتند: واللّه اگر عمّار بميرد ما احدى را به مقابل او نخواهيم كشت مگر عثمان را!

شهادت سميه (رحمة اللّه عليها)

بالجمله ؛ كفّار قريش ياسر و سميّه را هر دو را شهيد كردند و اين فضيلت از براى عمّار اسـت كـه خـودش و پـدر و مـادرش در راه اسـلام شـهـيـد شـدنـد. و سميّه مادر عمّار از زنهاى خـَيـْرات و فـاضـلات بـود و صـدمـات بـسـيـار در اسـلام كـشـيـد آخـرالا مـر ابـوجـهـل او را شـتـم و سـَبّ بـسـيـار نـمـود و حـربـه بـر او زد و او را شـقـّه نـمـود و او اوّل زنى است كه در اسلام شهيد شده .

وَ فـى الْخَبَر اَنَّهُ قالَ عَمّارُ لِلنَّبِىِّ صلى اللّه عليه و آله و سلّم : يا رَسُولَ اللّهِ! بَلَغَ الْعَذابُ مِنْ اُمّي كُلَّ مَبْلَغٍ فَقالَ صَبْرا يا اَبّا الْيَقْظانِ اَللّهُمَّ لا تُعَذِّبْ اَحَدا مِنْ آلِ ياسِرٍ بِالنّار

و امـّا عـمـّار؛ نـقـل اسـت كـه مـشـركـيـن قـريـش او را در آتـش افـكـنـدنـد رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: يا نارُ كوني بَرْدا وَسَلاما عَلى عَمّار كَما كُنْتِ بَردا وَسَلاما عَلى اِبْراهيمَ.

آتـش او را آسـيـب نـكرد. و حمل كردن عمّار در وقت بناء مسجد نبوى صلى اللّه عليه و آله و سـلّم دو بـرابـر ديـگـران احـجـار را و رجـز او و گـفـتـگـوى او بـا عـثـمـان و فـرمـايـش ‍ رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم در جـلالت شـاءن او مـشهور است و از (صحيح بـخـارى ) نـقـل اسـت كـه عـمـّار دو بـرابـر ديـگـران حـمـل اَحْجار مى نمود تا يكى از براى خود و يكى در ازاى پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم باشد؛ آن حضرت گرد از سر و روى او مى سترد و مى فرمود:

وَيـْح عـَمـّار تـَقـْتـُلُهُ الْفـِئَةُ الْبـاغـِيـَة يـَدْعـُوهـُمْ اِلَى الْجـَنَّةِ وَيـَدْعـُونـَهُ اِلَى النـّ ارِ.

و هم روايت است كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم در حق او فرموده :

عـَمـّارٌ مـَعَ الْحـَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَمّار حَيْثُ كانَ عَمّار جَلَدة بَيْنَ عَيْنى وَاَنْفى تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ البـاغـِيـَة . و نـيـز فـرمود كه عمّار از سر تا پاى او مملو از ايمان است .

بـالجـمـله ؛ عـمـّار در نـهـم صـفر سنه 37 به سن نود در صِفّين شهيد شد رضوان اللّه عـليـه و در (مـجالس المؤ منين ) است كه حضرت امير عليه السّلام به نفس نفيس بر عمّار نـمـاز كـرد و بـه دسـت مـبـارك خـود او را دفـن نـمـودومـدّت عـمـرعـمـّاريـاسـرنـودويـك سال بود.

و بـعـضى از مورّخين آورده اند كه عمار ياسر رضى اللّه عنه در آن روزى كه به سعادت شـهـادت فـائز شد روى سوى آسمان كرد و گفت : اى بار خداى ! اگر من دانم كه رضاى تـو در آن اسـت كـه خـود را در آب فـرات انـداخته غرقه گردانم چنين كنم و نوبتى ديگر گـفـت كه اگر من دانم كه رضاى تو در آن است كه من شمشير بر شكم خود نهاده زور كنم تا از پشت من بيرون رود چنين كنم و بار ديگر فرمود كه اى بار خداى ! من هيچ كارى نمى دانـم كـه بـر رضاى تو اقرب باشد از محاربه با اين گروه و چون از اين دعا و مناجات فـارغ شـد بـا يـاران خـويـش گـفـت كـه مـا در خـدمـت رسـول صـلى اللّه عليه و آله و سلّم سه نوبت با اين عَلَمها كه در لشكر معاويه اند با مـخـالفين و مشركين حرب كرده ايم و اين زمان با اصحاب اين رايات حرب مى بايد كرد و بر شما مخفى و پوشيده نماند كه من امروز كشته خواهم شد و من چون از اين عالم فانى رو به سراى جاودانى نهم كار من حواله به لطف ربّانى كنيد و خاطر جمع داريد كه اميرالمؤ مـنـيـن عليه السّلام مقتداى ما است ، فرداى قيامت از جهت اَخيار با اَشرار خصومت خواهد كرد. و چـون عـمـّار از گـفـتـن امـثال اين كلمات فارغ گشت تازيانه بر اسب خود زد و در ميدان آمده قـتـال آغـاز نهاد و على التّعاقب و التّوالى حمله ها مى كرد و رجزها مى گفت تا جماعتى از تـيـره دلان شـام به گرد او درآمدند و شخصى مُكَنّى به اَبى العاديه زخمى بر تهيگاه وى زد و از آن زخـم بـى تـاب و تـوان شـد و به صف خويش ‍ مراجعت نمود و آب طلب داشت غلام او (رشد) نام قَدَحى شير پيش او آورد، چون عمّار نظر در آن قدح كرد فرمود: صَدَقَ رَسـُول اللّه صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم و از حـقـيـقـت ايـن سـخن استفسار نمودند، جواب فـرمـود كـه رسـول خـدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم مرا اخبار نموده كه آخر چيزى كه از دنيا روزى تو باشد شير خواهد شد؛ آنگاه قدح شير را بر دست گرفته بياشاميد و جان شـيـريـن نـثـار جـانـان كـرده بـه عـالم بـقـا خـرامـيـد و امـيـرالمؤ منين عليه السّلام بر اين حال اطلاع يافته بر بالين عمار آمد و سر او را به زانوى مبارك نهاده فرمود:

 

شعر :

اَلا اَيُّهَا الْـمَوْتُ الَّذي هُوَ قاصِدي

اَرِحْنى فَقَدْ اَفْنَيْتَ كُلَّ خَليلٍ

اَراكَ بَصيرا بِالَّذينَ اُحِبُّهُمْ

كَانَّكَ تَنْحُو نَحْوَهُمْ بِدَليلٍ

پـس زبان به كلمه اِنا للّه و اِنا اِلَيْه راجِعُونَ گشوده فرمود هركه از وفات عمّار دلتنگ نشود او را از مسلمانى نصيب نباشد خداى تعالى بر عمّار رحمت كند در آن ساعت كه او را از بـدو نـيك سؤ ال كنند، هرگاه كه در خدمت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم سه كس ديده ام چهارم ايشان عمار بوده و اگر چهار كس ديده ام عمّار پنجم ايشان بوده ، نه يك بار عمار را بهشت واجب شد بلكه بارها استحقاق آن پيدا كرده جَنّات عَدْن او را مُهَيّا و مُهَنّا باد كـه او را بـكـشـتـنـد و حـق بـا او بـود و او بـا حـق بـود؛ چـنـانـكـه رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم در شاءن او فرموده : يَدُورُ مَعَ عَمّارٍ حَيْثُ دارَ و بعد از آن على عليه السّلام فرمود كشنده عمّار و دشنام دهنده و رباينده سلاح او به آتش ‍ دوزخ مـعـذب خواهد شد. آنگاه قدم مبارك پيش نهاد بر عمّار نماز گزارد و به دست همايون خويش او را در خاك نهاد. رَحْمَةُ اللّهِ وَرِضْوانُه عَلَيْه وَطُوبى لَهُ و حُسْنُ مآب .

شعر :

خوش دمى كز بهر يار مهربان ميرد كسى

چون ببايد مُردبارى اين چنين ميرد كسى

چون شهيد عشق را در كوى خود جا مى دهند

جاى آن دارد كه بهر آن زمين ميرد كسى

 

منبع : کتاب منتهی الامال

ارسال نظر