شما اینجا هستید: اصحاب معصومین > صَعْصَعَة بْن صُوْحانِ
صَعْصَعَة بْن صُوْحانِ
در كتاب (استيعاب ) مسطور است كه صعصعة بن صوحان عبدى در عهد حضرت رسالت صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم مـسلمان بود امّا آن حضرت را، به واسطه مانعى نديد و از جـمـله بـزرگـان قـوم خـود عـبـدالقـيـس بـود و ...

در كتاب (استيعاب ) مسطور است كه صعصعة بن صوحان عبدى در عهد حضرت رسالت صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم مـسلمان بود امّا آن حضرت را، به واسطه مانعى نديد و از جـمـله بـزرگـان قـوم خـود عـبـدالقـيـس بـود و فـصـيـح و خـطـيـب و زبـان آور و ديـنـدار و فـاضـل و بـليـغ بود و او و برادر او زيدبن صُوْحان در زمره اصحاب اميرالمؤ منين عليه السـّلام شـمـرده مـى شـونـد. و روايـت نـمـوده كـه ابـومـوسـى اشـعـرى كـه عـامـل عـمـر بـود هـزار هـزار درهـم مـال نـزد عـمـر فـرسـتـاد عـمـر آن مال را بر مسلمانان قسمت كرد چون پاره اى از آن بماند عمر برخاست و خطبه اى انشاد كرد و گـفـت : بـدانـيـد اى مـردم كـه از اين مال بعد از حقوق مردم ، فَضْلَه و بقيه مانده چه مى گوئيد در آن ؟ پس صَعْصَعه برخاست و او در آن وقت جوانى اَمْرد بود گفت : اى اميرالمؤ مـنـيـن ! مـشـورت در چـيـزى بـايـد كـرد كـه قـرآن در بـيـان حـكـم آن نازل نشده باشد. و چون قرآن موضع آن را مُبيّن ساخته تو آن را به جاى آن وضع كن ؛ پـس عـمـر گـفت : راست گفتى ، تو از منى و من از توام ؛ آنگاه آن بقيه را در ميان مسلمانان قسمت نمود.

شـيـخ ابـوعـمـرو كـَشّى روايت نمود كه صعصعه وقتى بيمار بود و حضرت اميرالمؤ منين عـلى عـليـه السـّلام بـه عـيـادت او تـشـريـف بـردنـد و در آن حـال بـه او گـفـتـنـد كـه اى صـعصعه عيادت مرا نسبت به خود موجب زيادتى بر قوم خود نـسازى ، صعصعه گفت : بلى ، واللّه ! من آن را منّتى و فضلى از خداى تعالى نسبت به خـود مـى دانـم . و هـمچنين روايت نموده كه چون معاويه به كوفه آمد جمعى از مردم آنجا كه حـضـرت امـام حـسـن عـليـه السـّلام از مـعـاويـه جـهـت ايشان امان گرفته بود به مجلس ‍ او درآمدند، صعصعه نيز چون از آن جماعت بود به مجلس درآمد، چون نظر معاويه بر او افتاد گفت : به خدا سوگند! اى صعصعه كه نمى خواستم تو در امان من درآئى ، صعصعه گفت : بـه خدا سوگند كه من نمى خواستم كه ترا نام به خلافت برم ، آنگاه به اسم خلافت بـر او سـلام كـرد و بـنـشست . معاويه گفت : اگر تو بر خلافت من صادقى بر منبر رو و عـلى را لعـن كـن ، صعصعه متوجّه مسجد شد و بر منبر رفت و حمد الهى و درود بر حضرت رسالت پناهى ادا كرد، آنگاه گفت : اى گروه حاضران ! از پيش كسى مى آيم كه شرّ خود را مقدم داشته و خير خود را مؤ خّر داشته و مرا امر كرده كه على بن ابى طالب را لعنت كنم پس او را لعنت كنيد لَعَنَهُ اللّهُ. اهل مسجد آواز به آمين برداشتند؛ آنگاه صعصعه نزد معاويه رفـت و او را بـه آنچه بر منبر گفته بود اِخبار نمود، معاويه گفت : واللّه كه تو به آن عبارت لعن مرا قصد نموده بودى ؛ يك بار ديگر بايد رفت و تصريح به لعن على كرد. پـس صـعـصـعـه بازگشت و بر منبر آمد و گفت : معاويه مرا امر كرده كه لعن على بن ابى طـالب كـنم ، اينك من لعن مى كنم آن كس را كه لعن على بن ابى طالب كند. حاضران مسجد ديـگـر بار آواز به آمين برداشتند و چون معاويه از آن خبردار شد و دانست كه لعن حضرت امير او نخواهد كرد، فرمود تا از كوفه او را اخراج كردند.

 

منبع : کتاب منتهی الامال

ارسال نظر