شما اینجا هستید: داستان ها وحکایت ها > روایت مصیبت: هجوم به خانه فاطمه سلام الله علیها
روایت مصیبت: هجوم به خانه فاطمه سلام الله علیها

پس از رحلت رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) جرياناتى پيش ‍ آمد كه منجر به بيعت با ابوبكر گرديد. امام على (عليه السلام) كه جانشين بر حق پيامبر بود، از خانه بيرون نيامد و طبق وصيت پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) در خانه به تنظيم و جمع آورى قرآن پرداخت .

عمر به ابوبكر گفت : همه مردم با تو بيعت كرده اند جز اين مرد (على و اهل بيت او)، شخصى را نزد او بفرست كه بيايد و بيعت كند.

ابوبكر پسر عموى عمر را كه ((قنفذ)) نام داشت ، براى اين كار انتخاب كرد و به او گفت : نزد على (عليه السلام) برو و بگو: دعوت خليفه پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) را اجابت كن .

قنفذ چند بار از طرف ابوبكر نزد على (عليه السلام) رفت و پيام ابوبكر را ابلاغ كرد، ولى على (عليه السلام) از آمدن نزد ابوبكر امتناع ورزيد.

عمر خشمگين برخاست و خالد بن وليد و قنفذ را طلبيد و به آنها امر كرد تا هيزم و آتش بردارند، آنها اطاعت كردند و هيزم و آتش برداشته و همراه عمر كنار در خانه فاطمه (سلام الله عليها) رهسپار شدند. فاطمه (سلام الله عليها) پشت در بود، هنوز شال عزا از رحلت پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) بر سرش بود و از فراق پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) سخت نحيف و ناتوان شده بود. عمر سر رسيد و در را زد، و فرياد بر آورد: اى پسر ابوطالب ! در را باز كن .

فاطمه زهرا(سلام الله عليها) فرمود:

اى عمر! ما را با تو چه كار؟ چرا دست از ما برنمى دارى ، با اين كه ما عزادار هستيم ؟

عمر گفت : در را باز كن ، وگرنه آن را به روى شما مى سوزانم .

هر چه فاطمه (سلام الله عليها) نصيحت كرد، عمر از تصميم خويش ‍ منصرف نشد. سپس آتش طلبيد و در خانه را به آتش كشيد، آن گاه در نيم سوخته را فشار داد و بدن نازنين فاطمه (سلام الله عليها) بين فشار در و ديوار قرار گرفت (1).

عمر در ضمن نامه اى براى معاويه ، چگونگى برخورد خود با فاطمه (سلام الله عليها) را چنين بيان مى كند:

((... به فاطمه كه پشت در بود، گفتم : اگر على از خانه براى بيعت بيرون نيايد، هيزم فراوانى به اين جا مى آورم و آتشى برافروزم و خانه و اهلش را بسوزانم ، و يا اين كه على را براى بيعت به سوى مسجد مى كشانم ، آن گاه تازيانه قنفذ را گرفتم و فاطمه را با آن زدم ، و به خالد بن وليد گفتم : تو و مردان ديگر هيزم بياوريد، و به فاطمه گفتم : خانه را به آتش مى كشم ... همان دم دستش را از در بيرون آورد تا مرا از ورود به خانه باز دارد، من او را دور نموده و با شدت ، در را فشار دادم و با تازيانه بر دستهاى او زدم ، تا در را رها كند، از شدت درد تازيانه ناله كرد و گريست . ناله او به قدرى جانكاه و جگر سوز بود كه نزديك بود دلم نرم شود و از آن جا منصرف گردم ، ولى به ياد كينه هاى على و حرص او براى كشتن قريشيان (مشرك ) افتادم ... با پاى خودم لگد بر در زدم ، ولى او هم چنان در را محكم نگاه داشته بود كه باز نشود. وقتى كه لگد بر در زدم ، صداى ناله اى از فاطمه را شنيدم كه گمان كردم اين ناله ، مدينه را زير و رو كرد. در آن حال فاطمه (سلام الله عليها) مى گفت :

يا ابتاه ! يا رسول الله ! هكذا بحبيبتك و ابنتك ، آه ! يا فضة اليك فخذينى فقد والله قتل ما فى احشائى من حمل ؛ اى پدر جان ! اى رسول خدا! بنگر كه اين گونه با حبيبه و دختر تو رفتار مى شود، آه ! اى فضه بيا و مرا درياب كه سوگند به خدا فرزندم كه در رحم من بود كشته شد.

در عين حال در را فشار دادم . در باز شد. وقتى وارد خانه شدم ، فاطمه با همان حال رو به روى من ايستاد، ولى شدت خشم من مرا به گونه اى كرده بود كه گويى پرده اى در برابر چشمم افتاده است ؛ چنان سيلى روى روپوش به صورت فاطمه زدم كه گوشواره اش به زمين افتاد...

حضرت زهرا(سلام الله عليها) فرمود:

از شدت ضرب در، بر زمين افتادم و آتش زبانه مى كشيد و صورت مرا مى سوزانيد(2)

 

پپی نوشت:

1- سليم بن قيس و بيت الاءحزان ، ص 90.

2- بحارالانوار، طبع قديم ، ج 8، ص 222.

 

منبع:۳۶۰ داستان از فضايل مصائب و كرامات فاطمه زهرا (سلام الله علیها)،عباس عزيزى

ارسال نظر