ای پیامبر, آنچه را از پروردگارت بر تو نازل شده است به مردم برسان. اگر چنین نکنی امر رسالت او را ادا نکرده ای. خدا تو را از مردم حفظ می کند, که خدا مردم کافر را هدایت نمی کند.
یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ یَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْكَافِرِینَ
ای پیامبر, آنچه را از پروردگارت بر تو نازل شده است به مردم برسان. اگر چنین نکنی امر رسالت او را ادا نکرده ای. خدا تو را از مردم حفظ می کند, که خدا مردم کافر را هدایت نمی کند.
انتخاب جانشین نقطه پایان رسالت
این آیه لحن خاصى بخود گرفته كه آنرا از آیات قبل و بعد، مشخص میسازد، در این آیه روى سخن ، فقط به پیامبر است ، و تنها وظیفه او را بیان میكند، با خطاب اى پیامبر
(یا ایها الرسول )
شروع شده و با صراحت و تاءكید دستور میدهد، كه آنچه را از طرف پروردگار بر او نازل شده است به مردم برساند.
(بلغ ما انزل الیك من ربك ).
سپس براى تاءكید بیشتر به او اخطار مى كند كه اگر از این كار خوددارى كنى (كه هرگز خوددارى نمیكرد) رسالت خدا را تبلیغ نكرده اى !
و ان لم تفعل فما بلغت رسالته
سپس به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) كه گویا از واقعه خاصى اضطراب و نگرانى داشته ، دلدارى و تامین مى دهد و به او مى گوید: از مردم در اداى این رسالت وحشتى نداشته باش ، زیرا خداوند تو را از خطرات آنها نگاه خواهد داشت
و الله یعصمك من الناس
و در پایان آیه به عنوان یك تهدید و مجازات ، به آنهائى كه این رسالت مخصوص را انكار كنند و در برابر آن از روى لجاجت كفر بورزند، میگوید: خداوند كافران لجوج را هدایت نمیكند
ان الله لا یهدى القوم الكافرین
جمله بندى هاى آیه و لحن خاص و تاكیدهاى پى در پى آن و همچنین شروع شدن با خطاب یا ایها الرسول كه تنها در دو مورد از قرآن مجید آمده و تهدید پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) به عدم تبلیغ رسالت در صورت كوتاهى كردن كه منحصرا در این آیه از قرآن آمده است ، نشان میدهد كه سخن از حادثه مهمى در میان بوده است كه عدم تبلیغ آن مساوى بوده است با عدم تبلیغ رسالت .
بعلاوه این موضوع مخالفان سرسختى داشته كه پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) از مخالفت آنها كه ممكن بوده است مشكلاتى براى اسلام و مسلمین داشته باشد، نگران بوده و به همین جهت خداوند به او تاءمین میدهد.
اكنون این سؤ ال پیش مى آید كه با توجه به تاریخ نزول سوره كه مسلما در اواخر عمر پیغمبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نازل شده است ، چه مطلب مهمى بوده كه خداوند پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) را با این تاءكید ماءمور ابلاغ آن میكند.
آیا مسائل مربوط به توحید و شرك و بتشكنى بوده كه از سالها قبل براى پیامبر و مسلمانان حل شده بود؟
آیا مربوط به احكام و قوانین اسلامى بوده با اینكه مهمترین آنها تا آن زمان بیان شده بود؟
و آیا مربوط به مبارزه با اهل كتاب و یهود و نصارى بوده با اینكه میدانیم مساءله اهل كتاب بعد از ماجراى ((بنى النضیر)) و بنى قریظه و بنى قینقاع و خیبر و فدك و نجران مشكلى براى مسلمانان محسوب نمیشد.
و آیا مربوط به منافقان بوده در حالى كه میدانیم پس از فتح مكه و سیطره و نفوذ اسلام در سراسر جزیره عربستان منافقان از صحنه اجتماع طرد شدند، و نیروهاى آنها در هم شكسته شد، و هر چه داشتند در باطن بود.
راستى چه مساءله مهمى در این آخرین ماه هاى عمر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) مطرح بوده كه آیه فوق این چنین درباره آن تاءكید میكند؟!
این نیز جاى تردید نیست كه وحشت و نگرانى پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) براى شخص خود و جان خود نبوده بلكه براى كارشكنیها و مخالفتهاى احتمالى منافقان بوده كه نتیجه آن براى مسلمانان خطرات یا زیانهائى به بار مى آورد.
آیا مساءله اى جز تعیین جانشین براى پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) و سرنوشت آینده اسلام و مسلمین مى تواند واجد این صفات بوده باشد.
اكنون به روایات مختلفى كه در كتابهاى متعدد اهل تسنن و شیعه در زمینه آیه فوق وارد شده باز میگردیم تا ببینیم از آنها در زمینه اثبات احتمال فوق چه استفاده میشود؟ سپس اشكالات و ایرادهائى را كه در زمینه این تفسیر از طرف جمعى از مفسران اهل تسنن اظهار شده است مورد بررسى قرار میدهیم :
شان نزول :
گرچه متاسفانه پیشداوریها و تعصبهاى مذهبى مانع از آن شده است كه حقایق مربوط به این آیه بدون پردهپوشى در اختیار همه مسلمین قرار گیرد، ولى در عین حال در كتابهاى مختلفى كه دانشمندان اهل تسنن ، اعم از تفسیر و حدیث و تاریخ نوشته اند، روایات زیادى دیده كه با صراحت مى گوید: آیه فوق درباره على (علیه السلام ) نازل شده است .
این روایات را جمع زیادى از صحابه از جمله زید بن ارقم و ابو سعید خدرى و ابن عباس و جابر بن عبد الله انصارى و ابو هریره و براء بن عازب و حذیفه و عامر بن لیلى بن ضمره و ابن مسعود نقل كرده اند و گفته اند كه آیه فوق درباره على (علیه السلام ) و داستان روز غدیر نازل گردید.
بعضى از احادیث فوق مانند حدیث زید بن ارقم به یك طریق .
و بعضى از احادیث مانند حدیث ابو سعید خدرى به یازده طریق !
و بعضى از این احادیث مانند حدیث ابن عباس نیز به یازده طریق !
و بعضى دیگر مانند حدیث براء بن عازب به سه طریق نقل شده است .
دانشمندانى كه به این احادیث در كتب خود تصریح كرده اند، عده كثیرى هستند كه به عنوان نمونه از جمعى از آنها نام مى بریم :
حافظ ابو نعیم اصفهانى در كتاب ما نزل من القرآن فى على (بنقل از خصائص صفحه 29).
و ابو الحسن واحدى نیشابورى در اسباب النزول صفحه 150.
و حافظ ابو سعید سجستانى در كتاب الولایه (بنقل از كتاب طرائف ).
و ابن عساكر شافعى (بنا بنقل در المنثور جلد 2 صفحه 298)
و فخر رازى در تفسیر كبیر خود جلد 3 صفحه 636.
و ابو اسحاق حموینى در فرائد المسطین .
و ابن صباغ مالكى در فصول المهمة صفحه 27.
و جلال الدین سیوطى در در المنثور جلد 2 صفحه 298.
و قاضى شوكانى در فتح القدیر جلد سوم صفحه 57.
و شهاب الدین آلوسى شافعى در روح المعانى جلد 6 صفحه 172.
و شیخ سلیمان قندوزى حنفى در ینابیع المودة صفحه 120.
و بدر الدین حنفى در عمدة القارى فى شرح صحیح البخارى جلد 8 صفحه 584.
و شیخ محمد عبده مصرى در تفسیر المنار جلد 6 صفحه 463.
و حافظ ابن مردویه (متوفاى 416) (بنا به نقل سیوطى در در المنثور)
و جمع كثیرى دیگر این شاءن نزول را براى آیه فوق نقل كرده اند.
اشتباه نشود منظور این نیست كه دانشمندان و مفسران فوق نزول این آیه را درباره على (علیه السلام ) پذیرفته اند بلكه منظور این است كه روایات مربوط به این مطلب را در كتب خود نقل كرده اند، اگر چه پس از نقل این روایت معروف آنها به خاطر ترس از شرائط خاص محیط خود، و یا به خاطر پیشداوریهاى نادرستى كه جلو قضاوت صحیح را در اینگونه مباحث میگیرد، از پذیرفتن آن خوددارى كرده اند، بلكه گاهى كوشیده اند تا آنجا كه ممكن است آن را كم رنگ و كم اهمیت جلوه دهند، مثلا فخر رازى كه تعصب او در مسائل خاص مذهبى معروف و مشهور است براى كم اهمیت دادن این شان نزول آن را دهمین احتمال آیه قرار داده و 9 احتمال دیگر كه غالبا بسیار سست و واهى و بى ارزش است قبل از آن آورده است !.
از فخر رازى زیاد تعجب نمیكنیم ، زیرا روش او در همه جا چنین است ، تعجب از نویسندگان روشنفكرى همچون سید قطب در تفسیر فى ظلال و محمد رشید رضا در تفسیر المنار داریم كه یا اصلا سخنى از این شان نزول كه انواع كتابها را پركرده است به میان نیاورده اند، یا بسیار كم اهمیت جلوه داده اند به طورى كه بهیچوجه جلب توجه نكند، آیا محیط آنها اجازه بیان حقیقت را نمیداده و یا پوششهاى فكرى تعصب آمیز بیش از آن بوده است كه برق روشنفكرى در اعماق آن نفوذ كند و پردهها را كنار زند؟! نمیدانیم .
ولى جمعى دیگر نزول آیه را در مورد على (علیه السلام ) مسلم دانسته اند، اما در اینكه دلالت بر مساءله ولایت و خلافت دارد تردید نموده اند كه اشكال و پاسخ آنها را بزودى بخواست خدا خواهیم شنید.
به هر حال همانطور كه در بالا گفتیم روایاتى كه در این زمینه در كتب معروف اهل تسنن - تا چه رسد به كتب شیعه - نقل شده ، بیش از آن است كه بتوان آنها را انكار كرد، و یا به سادگى از آن گذشت نمى دانیم چرا درباره شان نزول سایر آیات قرآن به یك یا دو حدیث قناعت مى شود اما درباره شان نزول این آیه اینهمه روایت كافى نیست ، آیا این آیه خصوصیتى دارد كه در سایر آیات نیست ؟ و آیا براى اینهمه سختگیرى در مورد این آیه دلیل منطقى میتوان یافت ؟
موضوع دیگرى كه در اینجا یادآورى آن ضرورت دارد این است كه روایاتى كه در بالا ذكر كردیم تنها روایاتى بود كه در زمینه نزول آیه درباره على (علیه السلام ) وارد شده است (یعنى روایاتى مربوط به شاءن نزول آیه بود) و گرنه روایاتى كه درباره جریان غدیر خم و خطبه پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) و معرفى على به عنوان وصى و ولى نقل شده به مراتب بیش از آن است ، تا آنجا كه نویسنده محقق علامه امینى در الغدیر حدیث غدیر را از 110 نفر از صحابه و یاران پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) و با اسناد و مدارك و از 84 نفر از تابعین و از 360 دانشمند و كتاب معروف اسلامى نقل كرده است كه نشان مى دهد حدیث مزبور یكى از قطعیترین روایات متواتر است و اگر كسى در تواتر این روایت شك و تردید كند.
باید گفت كه او هیچ روایت متواترى را نمیتواند بپذیرد.
چون بحث درباره همه روایاتى كه در شان نزول آیه وارد شده و همچنین درباره تمام روایاتى كه در مورد حدیث غدیر نقل شده نیاز به نوشتن كتاب قطورى دارد و ما را از طرز نوشتن تفسیر خارج میسازد بهمین اندازه قناعت كرده ، و كسانى را كه میخواهند مطالعه بیشترى در این زمینه كنند به كتابهاى ((الدر المنثور)) سیوطى و ((الغدیر)) علامه امینى و ((احقاق الحق )) قاضى نور الله شوشترى و ((المراجعات )) شرف الدین و ((دلائل الصدق )) محمد حسن مظفر ارجاع میدهیم .
خلاصه جریان غدیر
در روایات فراوانى كه در این زمینه نقل شده در عین اینكه همه یك حادثه را تعقیب میكند، تعبیرات گوناگونى وجود دارد، بعضى از روایات بسیار مفصل و طولانى و بعضى مختصر و فشرده است ، بعضى از روایات گوشهاى از حادثه را نقل مى كند و بعضى گوشه دیگر را ولى از مجموع این روایات و همچنین تواریخ اسلامى و ملاحظه قرائن و شرائط و محیط و محل چنین استفاده مى شود كه :
در آخرین سال عمر پیامبر مراسم حجة الوداع ، با شكوه هر چه تمامتر در حضور پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) به پایان رسید، قلبها در هاله اى از روحانیت فرو رفته بود، و لذت معنوى این عبادت بزرگ هنوز در ذائقه جانها انعكاس داشت .
یاران پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) كه عدد آنها فوق العاده زیاد بود، از خوشحالى درك این فیض و سعادت بزرگ در پوست نمیگنجیدند.
نه تنها مردم به مدینه در این سفر، پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) را همراهى مى كردند بلكه مسلمانان نقاط مختلف جزیره عربستان نیز براى كسب یك افتخار تاریخى بزرگ به همراه پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) بودند.
آفتاب حجاز آتش بر كوهها و درهها میپاشید، اما شیرینى این سفر روحانى بى نظیر، همه چیز را آسان میكرد، ظهر نزدیك شده بود، كم كم سرزمین جحفه و سپس بیابانهاى خشك و سوزان غدیرخم از دور نمایان مى شد.
اینجا در حقیقت چهارراهى است كه مردم سرزمین حجاز را از هم جدا میكند، راهى به سوى مدینه در شمال ، و راهى به سوى عراق در شرق ، و راهى به سوى غرب و سرزمین مصر و راهى به سوى سرزمین یمن در جنوب پیش میرود و در همین جا باید آخرین خاطره و مهمترین فصل این سفر بزرگ انجام پذیرد، و مسلمانان با دریافت آخرین دستور كه در حقیقت نقطه پایانى در ماموریتهاى موفقیت آمیز پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) بود از هم جدا شوند.
روز پنجشنبه سال دهم هجرت بود، و درست هشت روز از عید قربان مى گذشت ، ناگهان دستور توقف از طرف پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) به همراهان داده شد، مسلمانان با صداى بلند، آنهائى را كه در پیشاپیش قافله در حركت بودند به بازگشت دعوت كردند، و مهلت دادند تا عقب افتادگان نیز برسند، خورشید از خط نصف النهار گذشت ، موذن پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) با صداى الله اكبر مردم را به نماز ظهر دعوت كرد، مردم به سرعت آماده نماز میشدند، اما هوا بقدرى داغ بود كه بعضى مجبور بودند، قسمتى از عباى خود را به زیر پا و طرف دیگر آن را به روى سر بیفكنند، در غیر این صورت ریگهاى داغ بیابان و اشعه آفتاب ، پا و سر آنها را ناراحت میكرد.
نه سایبانى در صحرا به چشم میخورد و نه سبزه و گیاه و درختى ، جز تعدادى درخت لخت و عریان بیابانى كه با گرما، با سرسختى مبارزه میكردند.
جمعى به همین چند درخت پناه برده بودند، پارچه اى بر یكى از این درختان برهنه افكندند و سایبانى براى پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) ترتیب دادند، ولى بادهاى داغ به زیر این سایبان میخزید و گرماى سوزان آفتاب را در زیر آن پخش میكرد.
نماز ظهر تمام شد.
مسلمانان تصمیم داشتند فورا به خیمه هاى كوچكى كه با خود حمل میكردند پناهنده شوند، ولى پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) به آنها اطلاع داد كه همه باید براى شنیدن یك پیام تازه الهى كه در ضمن خطبه مفصلى بیان مى شد خود را آماده كنند. كسانى كه از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) فاصله داشتند قیافه ملكوتى او را در لابلاى جمعیت نمى توانستند مشاهده كنند.
لذا منبرى از جهاز شتران ترتیب داده شد و پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) بر فراز آن قرار گرفت و نخست حمد و سپاس پروردگار بجا آورد و خود را به خدا سپرد، سپس مردم را مخاطب ساخت و چنین فرمود:
من به همین زودى دعوت خدا را اجابت كرده ، از میان شما میروم .
من مسئولم شما هم مسئولید.
شما درباره من چگونه شهادت میدهید؟
مردم صدا بلند كردند و گفتند:
نشهد انك قد بلغت و نصحت و جهدت فجزاك الله خیرا:
((ما گواهى میدهیم تو وظیفه رسالت را ابلاغ كردى و شرط خیرخواهى را انجام دادى و آخرین تلاش و كوشش را در راه هدایت ما نمودى ، خداوند ترا جزاى خیر دهد.))
سپس فرمود: آیا شما گواهى به یگانگى خدا و رسالت من و حقانیت روز رستاخیز و برانگیخته شدن مردگان در آن روز نمیدهید؟! همه گفتند: آرى ، گواهى میدهیم فرمود: خداوندا گواه باش !...
بار دیگر فرمود: اى مردم ! آیا صداى مرا میشنوید؟... گفتند: آرى و به دنبال آن ، سكوت سراسر بیابان را فرا گرفت و جز صداى زمزمه باد چیزى شنیده نمیشد. پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود:...
اكنون بنگرید با این دو چیز گرانمایه و گرانقدر كه در میان شما به یادگار میگذارم چه خواهید كرد؟
یكى از میان جمعیت صدا زد، كدام دو چیز گرانمایه یا رسول الله ؟!.
پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) بلافاصله گفت : اول ثقل اكبر، كتاب خدا است كه یك سوى آن به دست پروردگار و سوى دیگرش در دست شما است ، دست از دامن آن برندارید تا گمراه نشوید، و اما دومین یادگار گرانقدر من خاندان منند و خداوند لطیف خبیر به من خبر داده كه این دو هرگز از هم جدا نشوند، تا در بهشت به من بپیوندند، از این دو پیشى نگیرید كه هلاك میشوید و عقب نیفتید كه باز هلاك خواهید شد.
ناگهان مردم دیدند پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) به اطراف خود نگاه كرد گویا كسى را جستجو مى كند و همینكه چشمش به على (علیه السلام ) افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند كرد، آنچنان كه سفیدى زیر بغل هر دو نمایان شد و همه مردم او را دیدند و شناختند كه او همان افسر شكست ناپذیر اسلام است ، در اینجا صداى پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) رساتر و بلندتر شد و فرمود:
ایها الناس من اولى الناس بالمومنین من انفسهم :
چه كسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است ؟!.
گفتند: خدا و پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) داناترند، پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) گفت : خدا، مولى و رهبر من است ، و من مولى و رهبر مومنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم (و اراده من بر اراده آنها مقدم ) سپس فرمود:
فمن كنت مولاه فعلى مولاه :
هر كس من مولا و رهبر او هستم ، على ، مولا و رهبر او است - و این سخن را سه بار و به گفته بعضى از راویان حدیث ، چهار بار تكرار كرد و به دنبال آن سر به سوى آسمان برداشت و عرض كرد:
اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و ابغض من ابغضه و انصر من نصره و اخذل من خذله و ادرالحق معه حیث دار:
خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب بدار آن كس كه او را محبوب دارد، و مبغوض بدار آن كس كه او را مبغوض دارد، یارانش را یارى كن ، و آنها را كه ترك یاریش كنند، از یارى خویش محروم ساز، و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مكن .
سپس فرمود:
الا فلیبلغ الشاهد الغائب :
آگاه باشید، همه حاضران وظیفه دارند این خبر را به غائبان برسانند.
خطبه پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) بپایان رسید، عرق از سر و روى پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) و على (علیه السلام ) و مردم فرو مى ریخت ، و هنوز صفوف جمعیت از هم متفرق نشده بود كه امین وحى خدا نازل شد و این آیه را بر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) خواند:
الیوم اكملت لكم دینكم و اتممت علیكم نعمتى ...:
امروز آئین شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم ، پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود:
الله اكبر، الله اكبر على اكمال الدین و اتمام النعمة و رضى الرب برسالتى و الولایة لعلى من بعدى :
خداوند بزرگ است ، همان خدائى كه آئین خود را كامل و نعمت خود را بر ما تمام كرد، و از نبوت و رسالت من و ولایت على (علیه السلام ) پس از من راضى و خشنود گشت .
در این هنگام شور و غوغائى در میان مردم افتاد و على (علیه السلام ) را به این موقعیت تبریك مى گفتند و از افراد سرشناسى كه به او تبریك گفتند، ابوبكر و عمر بودند، كه این جمله را در حضور جمعیت بر زبان جارى ساختند:
بخ بخ لك یا بن ابى طالب اصبحت و امسیت مولاى و مولا كل مؤ من و مؤ منه :
آفرین بر تو باد، آفرین بر تو باد، اى فرزند ابوطالب ! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ایمان شدى .
در این هنگام ابن عباس گفت : به خدا این پیمان در گردن همه خواهد ماند.
و حسان بن ثابت شاعر معروف ، از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) اجازه خواست كه به این مناسبت اشعارى بسراید، سپس اشعار معروف خود را چنین آغاز كرد:
ینادیهم یوم الغدیر نبیهم
بخم و اسمع بالرسول منادیا
فقال فمن مولاكم و نبیكم ؟
فقالوا و لم یبدوا هناك التعامیا:
الهك مولانا و انت نبینا
و لم تلق منافى الولایة عاصیا
فقال له قم یا على فاننى
رضیتك من بعدى اماما و هادیا
فمن كنت مولاه فهذا ولیه
فكونوا له اتباع صدق موالیا
هناك دعا اللهم وال ولیه
و كن للذى عادا علیا معادیا
یعنى : پیامبر آنها در روز غدیر در سرزمین خم به آنها ندا داد، و چه ندا دهنده گرانقدرى !.
فرمود: مولاى شما و پیامبر شما كیست ؟ و آنها بدون چشم پوشى و اغماض صریحا پاسخ گفتند:
خداى تو مولاى ما است و تو پیامبر مائى و ما از پذیرش ولایت تو سرپیچى نخواهیم كرد.
پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) به على (علیه السلام ) گفت : برخیز زیرا من ترا بعد از خودم امام و رهبر انتخاب كردم .
و سپس فرمود: هر كس من مولا و رهبر اویم این مرد مولا و رهبر او است پس شما همه از سر صدق و راستى از او پیروى كنید.
در این هنگام ، پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) عرض كرد: بارالها دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن بدار...
این بود خلاصهاى از حدیث معروف غدیر كه در كتب دانشمندان اهل تسنن و شیعه آمده است .
گفتگوها و ایرادها
شك نیست اگر این آیه در غیر مورد خلافت على (علیه السلام ) بود - همانطور كه گفتیم - به كمتر از این مقدار از روایات و قرائن موجود در خود آیه قناعت مى شد، همانطور كه مفسران بزرگ اسلامى در تفسیر سایر آیات قرآن گاهى به یك دهم مدارك موجود در این آیه و یا كمتر قناعت كرده اند، ولى متاسفانه حجاب تعصب در اینجا مانع از قبول بسیارى از واقعیات شده است .
كسانى كه پرچم مخالفت در برابر تفسیر این آیه و روایات متعددى كه در شاءن نزول آن و روایات مافوق تواترى كه درباره اصل حادثه غدیر وارد شده برافراشته اند، دو دسته اند:
آنهائى كه از آغاز با روح عناد و لجاجت و حتى با هتك و توهین و بدگوئى و دشنام به شیعه ، وارد این بحث شده اند و دسته دیگرى كه روح تحقیق و بررسى حقیقت را تا حدودى در خود حفظ كرده و به صورت استدلالى مساءله را تعقیب كرده اند، و به همین دلیل به قسمتى از حقایق اعتراف كرده ولى به دنبال ذكر پاره اى از اشكالات كه شاید نتیجه شرائط خاص محیط فكریشان بوده است ، از آیه و روایات مربوط به آن گذشته اند.
نمونه بارز دسته اول ابن تیمیه در كتاب منهاج السنه است كه درست مانند كسى است كه در روز روشن چشم خود را بر هم گذارد و انگشتها را محكم در گوش كند و فریاد بزند خورشید كجا است ؟ نه حاضر است گوشه چشم را بگشاید و كمى از حقایق را ببیند و نه انگشت از گوش بردارد و كمى از غوغاى محدثان و مفسران اسلامى را بشنود پى در پى دشنام مى دهد و هتاكى میكند، عذر این افراد جهل و بیخبرى و تعصبهاى آمیخته با لجاجت و خشونت آنها است كه تا انكار بدیهیات و مسائل واضحى كه هر كس آن را درك مى كند پیش میرود، لذا ما هرگز زحمت نقل سخنان آنها را بخود و زحمت شنیدن پاسخ آنرا به خوانندگان نمیدهیم ، كسى كه در برابر اینهمه دانشمندان و مفسران بزرگ اسلامى كه اكثریت آنها از علماى اهل تسنند و به نزول آیه در شاءن على (علیه السلام ) تصریح كرده اند، با كمال وقاحت مى گویند: ((احدى از دانشمندان در كتاب خود چنین چیزى را نقل نكرده ! در مقابل او چه میتوانیم بگوئیم و سخن او چه ارزشى دارد كه روى آن بحث كنیم .))
جالب اینكه ابن تیمیه براى تبرئه خود در برابر كتابهاى معتبر فراوانى كه به نزول آیه درباره على (علیه السلام ) تصریح میكند، با این جمله مضحك كه احدى از دانشمندانى كه میدانند چه مى گویند، این آیه را در شاءن على (علیه السلام ) نمیداند! اكتفا كرده است .
گویا تنها دانشمندانى ((مى فهمند چه مى گویند)) كه با تمایلات افراطى عناد آلود و لجوجانه ابن تیمیه هم صدا باشند و گر نه هر كس هم صدا نشد، دانشمندى است كه نمى فهمد چه میگوید! این منطق كسى است كه خودخواهى و لجاج بر فكر او سایه شوم افكنده است ...
از این دسته بگذریم .
ولى از میان ایراداتى كه دسته دوم ذكر كرده اند چند موضوع قابل بحث است كه ذیلا از نظر میگذرانیم :
1 - آیا مولى به معنى اولى به تصرف است ؟
مهمترین ایرادى كه در مورد روایت غدیر میشود، این است كه مولى از جمله به معنى دوست و یار و یاور آمده است ، و معلوم نیست در اینجا به این معنى نباشد.
پاسخ این سخن ، پیچیده نیست ، زیرا هر ناظر بیطرفى میداند تذكر و یادآورى دوستى على (علیه السلام ) نیاز به اینهمه مقدمات و تشكیلات و خطبه خوانى در وسط بیابان خشك و سوزان و متوقف ساختن جمعیت و گرفتن اعترافهاى پى در پى از جمعیت ، ندارد، دوستى مسلمانان با یكدیگر یكى از بدیهى ترین مسائل اسلامى است كه از آغاز اسلام وجود داشته است .
وآنگهى این مطلبى نبود كه پیغمبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) تا آن زمان آن را تبلیغ نكرده باشد، بارها آن را تبلیغ كرده بود.
چیزى نبود كه از ابراز آن وحشت داشته باشد تا خدا به او دلدارى تاءمین دهد.
مساءلهاى نبود كه خداوند با این لحن كه اگر ابلاغ آن را نكنى تبلیغ رسالت نكردهاى با پیامبرش سخن بگوید.
همه اینها گواهى میدهد، مساله مافوق یك دوستى ساده و عادى بوده كه جزء الفباى اخوت اسلامى از روز اول اسلام محسوب مى شده است .
به علاوه اگر منظور بیان یك دوستى ساده بود، چرا پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) قبلا از مردم اقرار مى گیرد الست اولى بكم من انفسكم : آیا من نسبت به شما از خود شما سزاوارتر و صاحب اختیارتر نیستم ؟ آیا این جمله هیچ تناسبى با بیان یك دوستى ساده دارد؟
و نیز یك دوستى ساده جاى این نداشت كه مردم حتى شخص عمر به على (علیه السلام ) با این جمله اصبحت مولاى و مولا كل مؤ من و مؤ منه : اى على تو مولاى من و مولاى هر مرد و زن مسلمان شدى تبریك و تهنیت بگویند و آنرا یك موفقیت تازه بشمرند.
مگر على (علیه السلام ) تا آن روز به عنوان یك مسلمان عادى كه دوستیش بر همه لازم است شناخته نشده بود، مگر دوستى مسلمانان با یكدیگر چیز تازهاى بود كه نیاز به تبریك داشته باشد آن هم در سال آخر عمر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ).
به علاوه رابطه اى میان حدیث ثقلین و تعبیرات آمیخته با وداع پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) با مساءله دوستى على (علیه السلام ) مى تواند وجود داشته باشد، دوستى ساده على (علیه السلام ) با مؤ منان ایجاب نمیكند كه پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) او را در ردیف قرآن قرار دهد.
آیا هر ناظر بى طرفى از این تعبیر نمیفهمد كه در اینجا مساءله رهبرى مطرح است ، زیرا قرآن بعد از رحلت پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نخستین رهبر مسلمانان و بنابر این اهل بیت (علیهمالسلام ) دومین رهبر بوده اند
2 - ارتباط آیات
گاهى گفته مى شود آیات قبل و بعد درباره اهل كتاب و خلافكاریهاى آنها است ، مخصوصا نویسنده تفسیر المنار در جلد 6 صفحه 466 روى این مساءله ، پا فشارى زیادى كرده است .
ولى همانطور كه در تفسیر خود آیه گفتیم این موضوع اهمیت ندارد، زیرا
اولا : لحن آیه و تفاوت آن با آیات قبل و بعد، كاملا نشان مى دهد كه موضوع سخن در این آیه ، موضوعى است كه با آیات قبل و بعد تفاوت دارد و ثانیا همانطور كه بارها گفتهایم ، قرآن یك كتاب كلاسیك نیست كه مطالب آن در فصول و ابواب معینى دستهبندى شده باشد، بلكه طبق نیازها و حوادث مختلف و رویدادها نازل گردیده است ، لذا مشاهده مى كنیم قرآن در حالى كه درباره یكى از غزوات بحث مى كند فى المثل یك حكم فرعى را به میان مى آورد، و در حالى كه درباره یهود و نصارى سخن میگوید، روى سخن را به مسلمانان كرده و یكى از دستورهاى اسلامى را براى آنها بازگو مى كند (براى توضیح بیشتر مجددا به بحثى كه در آغاز تفسیر آیه داشتیم مراجعه فرمائید).
عجیب اینكه بعضى از متعصبان اسرار دارند كه بگویند این آیه در آغاز بعثت نازل شده است ، با اینكه سوره مائده در اواخر عمر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نازل شده و اگر بگویند: این یك آیه در مكه در آغاز بعثت نازل شده و سپس به تناسب در لابلاى آیات این سوره قرار داده شده میگوئیم : این درست ضد آن است كه شما آن را میجوئید و میطلبید، زیرا میدانیم كه پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) در آغاز بعثت نه مبارزه با یهود داشت و نه با نصارى ، بنابر این پیوند این آیه و آیات قبل و بعد بریده خواهد شد (دقت كنید)
اینها همه نشان مى دهد كه این آیه در معرض وزش طوفان تعصب قرار گرفته و به همین دلیل احتمالاتى در آن مطرح مى شود كه در آیات مشابه آن به هیچوجه از آن سخنى نیست ، هر یك میكوشد با بهانه و یا دستاویز بیاساسى آن را از مسیرش منحرف سازد!
3 - آیا این حدیث در همه كتب صحاح نقل شده ؟!
بعضى میگویند: چگونه مى توانیم این حدیث را بپذیریم ، در حالى كه بخارى و مسلم آن را در دو كتاب خود نقل نكرده اند.
این ایراد نیز از عجائب است زیرا اولا بسیار است احادیث معتبرى كه دانشمندان اهل تسنن آنها را پذیرفته اند و در صحیح بخارى و مسلم نیست و این نخستین حدیثى نیست كه این وضع را بخود گرفته ، ثانیا مگر كتاب معتبر نزد آنها منحصر به این دو كتاب است ، با اینكه در سایر منابع مورد اعتماد آنها حتى بعضى از صحاح سته (شش كتاب معروف و مورد اعتماد اهل سنت ) مانند سنن ابن ماجه و مسند احمد حنبل این حدیث آمده است و دانشمندانى مانند حاكم و ذهبى و ابن حجر با تمام شهرت و تعصبى كه دارند به صحیح بودن بسیارى از طرق این حدیث ، اعتراف كرده اند، بنابر این هیچ بعید نیست بخارى و مسلم در آن جو خاص و خفقان آلود محیط خود نتوانسته و یا نخواسته اند چیزى را كه بر خلاف مذاق زمامداران وقتشان بوده است ، صریحا در كتاب خود بیاورند.
4 - چرا على (علیه السلام ) و اهل بیت به این حدیث استدلال نكردند؟!
بعضى میگویند: اگر حدیث غدیر با این عظمت وجود داشت ، چرا خود على (علیه السلام ) و اهل بیت او و یاران و علاقمندانش در موارد لزوم به آن استدلال نكردند؟! آیا بهتر نبود كه آنها به چنین مدرك مهمى براى اثبات حقانیت على (علیه السلام ) استناد بجویند؟
این ایراد نیز از عدم احاطه به كتب اسلامى ، اعم از حدیث و تاریخ و تفسیر، سرچشمه گرفته است ، زیرا در كتب دانشمندان اهل تسنن موارد زیادى نقل شده كه خود على (علیه السلام ) و یا ائمه اهل بیت (علیهمالسلام ) و یا علاقمندان به این مكتب با حدیث غدیر استدلال كرده اند:
از جمله خود على (علیه السلام ) در روز شورى طبق نقل خطیب خوارزمى حنفى درمناقب از عامر بن واصله چنین نقل مى كند: در روز شورى با على (علیه السلام ) در آن خانه بودم و شنیدم كه با اعضاى شورى چنین میگفت : دلیل محكمى براى شما اقامه میكنم كه عرب و عجم توانائى تغییر آن را نداشته باشند: شما را بخدا سوگند آیا در میان شما كسى هست كه قبل از من خدا را به یگانگى خوانده باشد (و سپس مفاخر معنوى خاندان رسالت را برشمرد تا رسید به اینجا) شما را بخدا سوگند آیا در میان شما احدى جز من هست كه پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) در حق او گفته باشد. من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه و انصر من نصره لیبلغ الشاهد الغائب همه گفتند: نه
این روایت را حموینى در فرائد السمطین در باب 58 و همچنین ابن حاتم در دار النظیم و دارقطنى و ابن عقده و ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه نقل كرده اند.
و نیز مى خوانیم كه على (علیه السلام ) بنا به نقل فرائد السمطین در باب 58 در ایام عثمان در مسجد در حضور جمعیت به جریان غدیر استدلال كرد، و همچنین در كوفه در برابر كسانى كه نص بر خلافت بلافصل او را از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) انكارصریحا به این روایت استدلال كرد.
این حدیث را طبق نقل الغدیر چهار نفر از صحابه ، و چهارده نفر از تابعین طبق نقل منابع معروف اهل تسنن روایت كرده اند.
و نیز در روز جنگ جمل طبق نقل حاكم در كتاب مستدرك جلد سوم صفحه 371 در برابر طلحه با آن استدلال فرمود.
و نیز در روز جنگ صفین طبق نقل سلیم بن قیس هلالى على (علیه السلام ) در لشگرگاه خود در برابر جمعى از مهاجرین و انصار و مردمى كه از اطراف گرد آمده بودند، به این حدیث استدلال كرد، و دوازده نفر از بدریین (كسانى كه جنگ بدر را در خدمت پیغمبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) درك كرده بودند) برخاستند و گواهى دادند كه این حدیث را از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) شنیده اند!
بعد از على (علیه السلام ) بانوى اسلام فاطمه زهرا علیهاالسلام و امام حسن و امام حسین و عبد الله بن جعفر و عمار یاسر و قیس بن سعد و عمر بن عبد العزیز و ماءمون خلیفه عباسى به آن استناد جستند و حتى عمرو بن عاص در نامهاى كه به معاویه نوشت براى اینكه به او اثبات كند بخوبى از حقایق مربوط به موقعیت على (علیه السلام ) و وضع معاویه آگاه است صریحا مساءله غدیر را یادآورى كرده و خطیب خوارزمى حنفى در كتاب مناقب صفحه 124 آن را نقل كرده است (كسانى كه مایل به توضیحات بیشتر و آگاهى از منابع مختلف این روایات در زمینه استدلال على (علیه السلام ) و اهل بیت و جمعى از صحابه و غیر صحابه به حدیث غدیر هستند میتوانند به كتاب الغدیر جلد اول صفحات 159 تا 213 مراجعه كنند، مرحوم علامه امینى استدلال به این حدیث را از 22 تن از صحابه و غیر صحابه در موارد مختلف نقل كرده است ).
5 - جمله آخر آیه چه مفهومى دارد؟
مى گویند: اگر این آیه مربوط به نصب على (علیه السلام ) به خلافت و ولایت و داستان غدیر خم است پس این جمله آخر كه مى گوید: ان الله لا یهدى القوم الكافرین : خداوند قوم كافر را هدایت نمى كند چه ارتباطى با این مساءله میتواند داشته باشد؟
براى پاسخ به این ایراد كافى است بدانیم كه كفر در لغت و همچنین در لسان قرآن به معنى انكار و مخالفت و ترك است ، گاهى به انكار خدا و یا نبوت پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) اطلاق مى شود و گاهى به انكار و یا مخالفت در برابر دستورات دیگر، در سوره آل عمران آیه 97 در مورد حج مى خوانیم : و من كفر فان الله غنى عن العالمین : كسانى كه دستور حج را زیر پا بگذارند و با آن مخالفت نمایند به خدا زیانى نمى رسانند خداوند از همه جهانیان بى نیاز است و در سوره بقره آیه 102 درباره ساحران و آنها كه آلوده به سحر شدند اطلاق كلمه كفر شده است (و ما یعلمان من احد حتى یقولا انما نحن فتنة فلا تكفر) و نیز در آیه 22 سوره ابراهیم مى بینیم كه شیطان در برابر كسانى كه از او پیروى و اطاعت كردند در روز رستاخیز صریحا اظهار تنفر كرده و به آنها مى گوید: شما در اطاعت او امر الهى مرا شریك او ساختید و من امروز نسبت به این كار شما كفر مى ورزم (انى كفرت بما اشركتمونى من قبل ) بنابر این اطلاق كفر بر مخالفان مساءله ولایت و رهبرى جاى تعجب نیست .
6 - آیا دو ولى در یك زمان ممكن است ؟
بهانه دیگرى كه براى سرباز زدن از این حدیث متواتر و همچنین آیه مورد بحث ذكر كرده اند این است كه اگر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) على (علیه السلام ) را در غدیر خم به ولایت و رهبرى و خلافت نصب كرده باشد، لازمهاش وجود دو رهبر و دو پیشوا در زمان واحد خواهد بود!
ولى توجه به شرائط و اوضاع خاص زمان نزول آیه و ورود حدیث و همچنین قرائنى كه در گفتار پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) وجود دارد این بهانه را به كلى برطرف مى كند، زیرا مى دانیم كه این جریان در ماههاى آخر عمر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) واقع شد، در حالى كه او آخرین دستورات را به مردم ابلاغ مى كرد به خصوص اینكه صریحا فرمود: من بزودى از میان شما مى روم و دو چیز گرانمایه را در میان شما مى گذارم .
كسى كه این سخن را مى گوید پیدا است در صدد تعیین جانشین خویش است و براى آینده برنامه ریزى مى كند نه براى زمان حاضر، بنابراین روشن است كه منظورش وجود دو رهبر و دو پیشوا در زمان واحد نیست .
موضوع جالب توجه اینكه در حالى كه بعضى از دانشمندان اهل تسنن این ایراد را مطرح میكنند بعضى دیگر ایرادى درست در نقطه مقابل آن مطرح كرده اند و آن اینكه پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) ولایت و خلافت على (علیه السلام ) را تعیین كرد ولى تاریخ آن را روشن نساخت چه مانعى دارد كه این ولایت و خلافت بعد از سه خلیفه دیگر باشد؟!
راستى حیرت آور است ، بعضى از این طرف بام میافتند و بعضى از آن طرف ، و تعصبها مانع مى شود كه روى متن قضیه تكیه كنند، باید كسى از آنها سؤ ال كند كه اگر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) مى خواست چهارمین خلیفه خود را تعیین كند و در فكر آینده مسلمانان بود پس چرا خلیفه اول و دوم و سوم خود را كه مقدم بر او بودند و تعیین آن لازمتر بود در مراسم غدیر بیان نكرد؟!
بار دیگر گفته سابق خود را تكرار مى كنیم و این بحث را پایان مى دهیم كه اگر نظرهاى خاصى در كار نبود این همه اشكالتراشى در زمینه این آیه و این حدیث نمیشد، همانطور كه در موارد دیگر نشده است .
سوره مائده, آیه 67