شما اینجا هستید: مهدویت و قرآن > مهدویت از دیدگاه فلسفه و عرفان
مهدویت از دیدگاه فلسفه و عرفان
در جهان اسلام در عالم اسلام این فلسفه هایی که هست اینها در طول یکدیگر قرار دارند و می شود گفت مکمل. فلسفه مشّاع، فلسفه اشراق، حکمت متعالیه و یک ویژگی مهمی که در این فلسفه ها هست این است که این ها از اسلام الهام گرفته اند و هیچ وقت نمی خواهند و نخواسته اند که حرفی بزنند سخنی بگویند که با دین مبین اسلام ناسازگار باشد

به نام خدا

در جهان اسلام در عالم اسلام این فلسفه هایی که هست اینها در طول یکدیگر قرار دارند و می شود گفت مکمل. فلسفه مشّاع، فلسفه اشراق، حکمت متعالیه و یک ویژگی مهمی که در این فلسفه ها هست این است که این ها از اسلام الهام گرفته اند و هیچ وقت نمی خواهند و نخواسته اند که حرفی بزنند سخنی بگویند که با دین مبین اسلام ناسازگار باشد

قال الله الحکیم فی کتابه الکریم هو الذی ارسل رسوله با الهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کلّه.

دست از طلب ندارم تا کام من برآید                                یا تن رسد به جانان یا جان ز تن در آید

بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر                                 از آتش درونم دود از کفن بر آید

بنمای رخ که خلقی دیوانه شوند و حیران                             بگشای لب که فریاد از مرد و زن بر آید

آرزو می کنیم که همه منتظران مهدی بلکه جهان بشریت به جمال منوّرش روشن بشود. موضوع سخن آینده نگری امکانش یا امتناعش از دیدگاه فلسفه. فرمودند یا عرفان ولی حالا همین دریای پهناور فلسفه را ببینیم می شود از آن چیزی استفاده کرد یا نمی توان از لحاظ دینی نه تنها دین مبین اسلام، ادیان دیگر کتب آسمانی مانند تورات، انجیل و قرآن کریم از همه گویاتر و جامع تر بلکه منابع زرتشتی مطالب زیاد دارند. پیش گویی کرده اند. پیروان خودشان را منتظر کرده اند نسبت به آن آینده روشن و امید بخش و نشاط آور اما آیا با فلسفه هم می شود آینده نگری کرد. ما با یک فلسفه و دو فلسفه و ده فلسفه که روبرو نیستیم با فلسفه های بسیار از قدیم تا امروز. ولی خوشبختانه در جهان اسلام در عالم اسلام این فلسفه هایی که هست اینها در طول یکدیگر قرار دارند و می شود گفت مکمل. فلسفه مشّاع، فلسفه اشراق، حکمت متعالیه و یک ویژگی مهمی که در این فلسفه ها هست این است که این ها از اسلام الهام گرفته اند و هیچ وقت نمی خواهند و نخواسته اند که حرفی بزنند سخنی بگویند که با دین مبین اسلام ناسازگار باشد. فلسفه آن ها پیرو اسلام است. انگیزه این است.

حالا اگر به این آرمانشان و به این ایده آل شان نرسیده باشند ولی انگیزه اشان این است.

…فلسفه ای که قواعدش و قوانینش مطابق با کتاب و سنت نباشد باید بگوییم تبًّ به چنین فلسفه ای. مثل تبّت یدی ابی لهبٍ و تب. فلسفه ای هم که مطابق نباشد به کتاب و سنت همان آیه تبّت یدی ابی لهبٍ و تب اینجا هم باید بگوئیم تبّت یدی هذا الفلسفه. ایده و آرمان فلاسفه ما این است. بنابراین طبیعی است که باید فلسفه اسلامی آینده نگری داشته باشد و آینده نگری آن هم باید مثبت باشد. باید امیدوار کننده باشد. اما فلسفه هایی که در جهان غرب بعضی از آن ها یا بسیاری از آن ها نسبت به این مسئله برکنارند، بی تفاوت. کاری ندارند به این مسئله. شاید در عالم اسلام هم بعضی از فلسفه های حاشیه نشین غیر از این ها داشته باشیم که به چنین مسئله ای کاری نداشته باشد. مثلاً ابوحمزه رازی کتابی دارد به نام اعلام النبوّه او می گوید من با یک ملحد مناظره کردم که می گفت اگر خدا پیغمبری مبعوث کند این با حکمتش و با عدالتش سازگار نیست. بعد هم آن ملحد را نام می برد که او محمد زکریای رازی است. معلوم نیست. معلوم نیست نمی شود صد در صد مطمئن شد که زکریای رازی با نبوت مخالف بوده شاید در مقام بحث و مناظره و گفتگو و جدال بوده.

مطمئن نیستیم که ایشان منکر نبوّت بوده. ولی خب همچین کسی اگر بنا باشد منکر نبوت باشد دیگر بخواهد یک فکری داشته باشد، فلسفه ای داشته باشد، آن آینده ای که اسلام می گوید تشیع می گوید با فلسفه خودش تبیین کند این بعید است از یک همچنین فلسفه ای. و همچین فیلسوف پرنمودی هم نیست ایشان فلسفه آشکار و روشن و مهمی هم ایشان ندارد. گرچه یک آقایی شخصی گفته است او ادعای فیلسوفی می کند گفته در عالم اسلام ما یک فیلسوف بیشتر نداریم. آن هم محمد زکریای رازی است. من وقتی این را شنیدم گفتم شاید به دلیل سنخیت چون ایشان اظهار کرده که نبوت خلاف حکمت وعدالت خداست لابد یک سنخیتی احساس کرده که گفته فقط در عالم اسلام فیلسوف زکریای رازی است.

خب کتاب های ایشان چاپ شده یک مجموعه ای چاپ شده به نام رسائل فلسفیه و این رسائل فلسفیه چیز مهمی درباره فلسفه ندارد. در جهان غرب از این فلسفه های حاشیه نشین و فلسفه هایی که حق ندارند زمینه ندارند برای اینکه آینده نگری کنند کم نیست. مخصوصا در عصر ما فلسفه هایی که بیشتر گرایش سفسطی پیدا کردند. مثلاً این پزیتیویسم منطقی که اهمیتی پیدا کرده. این اصلاً می گوید فلسفه یعنی سخن درباره سخن. قضایا و گزاره هایی معنی دار است و قابل اثبات که یا ریاضی باشد یا تجربی. ریاضیات قابل اثبات است تجربیات هم چون تجربه پذیر است قابل اثبات است ولی قضایای دیگر قضایای دینی قضایای اعتقادی قضایای فلسفی اینها اصلاً معنادار نیستند چه برسد به این که قابل اثبات باشند. خب از همچنین نحله ای مکتبی فلسفه ای که جهان معاصر گرفتارش هست می شود انتظار آینده نگری داشته باشیم حالا چه مثبت چه منفی. یا اینکه تجربه گرایی خودش یک نحله یک مکتب خلاصه کلامش این است که عقل در خدمت سامان دادن قضایای تجربی است. دیگر عقل کاری از دستش برنمی آید. آینده نگری اگر ممکن است اگر ممکن نیست این کار عقل است این کار تجربه نیست. می گوید عقل کارش این است که این قضایات تجربی را سر و سامان بدهد بنابراین حاشیه نشین است.

کاری به این مسئله ندارد. تلورانس، تساهل و تسامح که الان مطرح است در دنیای امروز باید اهل تساهل بود باید اهل تسامح بود. فکر باید در این زمینه فعال باشد. تساهل و تسامح، ما حصل سخنشان این است که ما باید طرفدار تکثر باشیم. نه طرفدار وحدت. تکثر، پلورالیزم. کثرت گرایی قرائت های مختلف. ما باید طرفدار نسبیت باشیم. نه طرفدار اطلاق. مطلقیت را باید بگذاریم کنار. نسبیت را باید قبول کنیم. ما باید طرفدار فردگرایی باشیم نه جمع گرایی. آیا مذهب یا مکتب یا هر متفکری که طرفدار تکثر باشد طرفدار نسبیت باشد طرفدار فردگرایی باشد آیا این می تواند درباره آینده بشریت اظهار نظری بکند. تازه اگر اظهار نظری هم بکند حالا چه نفیا چه اثباتا باز هم نسبی است. همان هم گرفتار نسبیت است. مکتب دیگری، مدرنیست، پست مدرنیسم و به دنبالش پسامدرنیسم. مدرنیسم می گفت که باید به عقل اهمیت داد اما پسا مدرنیسم می گوید بر احساس بر غرایز بر نیهیلیسم یعنی پوچ گرایی باید به این ها توجه کرد یعنی در مقابل مدرنیسم. مدرنیسم خودش چند موج داشته یک موجش طرفدار تکامل است. بشریت تکامل پیدا می کند. به کمال می رسد. اما سایر امواج مدرنیسم این جور نیست. آن ها هم طرفدار سکولار هستند. طرفدار فردگرایی هستند. طرفدار تکثرگرایی هستند.

آیا در حوزه فردگرایی و سکولاریزم و تکثرگرایی می تواند کسی اظهار نظر بکند درباره آینده بشریت. پس این جور مذاهب و این جور مکاتب این ها را باید بگوئیم حاشیه نشین. اینها درست است اسما سوفسطایی نیستند اما عملاً گرفتار سوفسطائی گری هستند. گرفتار سفسطه هستند. مذهب این ها را نمی شود اسمش را گذاشت فلسفه. هر چند دنیای امروز بگوید این ها فلسفه است اما نه این ها سفسطه است. چون اعتقاد به هیچ چیزی باقی نمی ماند. اعتقاد به هیچ چیزی باقی نمی ماند. هیچ قاعده و هیچ قانونی نمی تواند برای انسان اعتبار داشته باشد این ها را باید بگذاریم کنار برویم سراغ آن مذاهب و مکاتبی که حق دارد. یعنی زمینه فکریشان و زمینه فلسفی شان به گونه ای است که حق دارند وارد بشوند در این مسئله و آینده نگری بکنند. چند تاست. حالا بعضی ها را من عرض می کنم. ماتریالسیم مطلق این خاصیت را ندارد به اصطلاح ماتریالیسم مکانیک. که بعد ماتریالیست های دیگر این را رد کردند گفتند این به درد نمی خورد. چون نهایتا منتهی می شود به محرک اول محرک نخستین به هر حال باید یک موجود نهایی به نام خدا طبق این ماتریالیسم پذیرفت و قبول کرد این است که ماتریالیست های دیگر گفتند این به درد نمی خورد این را باید کنار گذاشت. آمدند به سمت مارکسیست.

یا ماتریالیسم دیالکتیک. ماتریالیسم دیالکتیک هم درباره جهان هم درباره انسان درباره تاریخ درباره اقتصاد درباره آینده بشریت اظهار نظر می کند. از نظر ماتریالیزم دیالکتیک طبیعت انتها ندارد. همین جور استمرار دارد به صورت دیالکتیک پیش می رود اما جامعه بشریت نه به یک جایی باید برسد ولذا این ها مراحلی هم درست کردند گفتند که بشر ابتدائی در کمون ابتدایی بود بعد دوره برده داری فرا رسید. بعد دوره فئودالیته و دوره ارباب رعیتی فرا رسید بعد دوره سرمایه داری رسید بعد دوره سوسیالیست و عاقبت باید به کمونیسم نهایی منتهی بشود. در کمونیسم نهایی دیگر بشر مسلط است بر همه چیز و آن زندگی کاملی است زندگی پیشرفته ای است و بشر در آن دوران ایده هایش آرمانهایش براورده شده به کمال مطلوب خودش نائل شده. جامعه کمونیستی یک جامعه جامعه برتر یک مدینه فاضله هست و بشر می رسد به آن جا. البته این شکست خورده. ما نمی خواهیم برسیم به آنجا. ما نمی خواهیم بگوئیم توانسته این جواب گو باشد به نیازهای بشر. بله یک روزی یک روزگاری به خاطر ظلم ها و ستم هایی که به کارگران می شد به زحمت کش های دنیا می شد این یک جازبه ای پیدا کرد جمعیتی هم به آن گرایش پیدا کردند. اما عاقبت معلوم شد این شعارها پوچ است.

به جایی نمی رسد و لذا مارکسیسم شکست خورده است الان. و چیزی است که باید او را در تاریخ فلسفه ها جستجو کرد نه یک چیزی که بتواند زنده باشد و برآورنده آرمان ها و ایده ها و خواسته ها و آرزوهای بشریت باشد. ولی از این حیث که آینده نگر است و آینده را مثبت می دیده از این جهت برای ما قابل توجه است. فلسفه دیگری پزیویتیزم اگوست کنت نه آن پزیویتیسم منطقی که گفتم که باید در حاشیه قرار بگیرد نسبت به این مسئله. ولی این نه. این در متن است. آگوست کنت یک فیلسوفی بود فیلسوف تحققی، برای زندگی بشر سه دوره معین کرد. دوره اول دوره ابتدایی است که او می گفت دوره متا فیزیک است.

دوره دوم دوره وسط است که دوره فلسفی است. در دوره اول بشر بیشتر حالت خرافی گری دارد. خدایان متعدد را باور دارد. در دوره دوم بشر به دنبال علت پدیده ها است و به خدای واحد هم اعتقاد پیدا می کند. اما در دوره سوم دوره تحققی است و دوره تجربه. هر چیزی که تجربه بگوید و تجربه بپذیرد مورد قبول است. این زمینه ساز شده برای اینکه پزیویتیسم منطقی پدید بیاید که گفتیم که فقط تکیه اش روی قضایای ریاضی و قضایای تجربی است. این هم همین را می گوید. می گوید در دوره تحققی فقط آنچه را که تجربه بپذیرد و تأیید بکند مورد قبول انسان ها قرار می گیرد و این دوره دوره کمال است. کمال انسان در این دوره تحقق پیدا می کند و لذا این را در کتاب های جامعه شناسی این دوره را گفته اند جهش… یعنی جامعه یک جهش پیدا می کند به سمت تکامل و به سوی پیشرفت. پس ایشان یک فیلسوفی بوده نسبت به آینده بشریت پیش بینی کرده و خوش بین بوده و تکامل بشر را نسبت به دوره های آینده در مد نظر قرار داشته.

فلسفه تکاملی هربرت اسپنسر اصلاً اسم فلسفه ایشان فلسفه تکاملی است. ایشان سعی کرد تکامل داروینیستی را که در طبیعت بود در جانوران بود سعی کرد این تکامل را توسعه بده نسبت به جامعه نسبت به اقتصاد نسبت به حکومت نسبت به سیاست بنابراین طبق نظر ایشان بشر به سوی تکامل پیش می رود و آینده درخشانی دارد. چهارمین اگر بتوانیم اسمش را بگذاریم نحله بگزاریم مکتب این چیزی است که الان در دنیای امروز مطرح است به نام جهانی شدن. خیلی هم مهم است. بشر می رود به سمت جهانی شدن. جامعه ها همه در هم ادغام می شوند می شود یک جامعه. دنیا کوچک می شود. جامعه بزرگ می شود فرهنگ جامعه بزرگ می شود فراگیر می شود سیاست بزرگ می شود فراگیر می شود دولت بزرگ می شود فراگیر می شود دنیا کوچک می شود و لذا اسم این دنیا را می گذارند دهکده جهانی. دنیا می شود دهکده. این قدر ارتباطات زیاد است در این دنیایی که الان داریم به طرف آن پیش می رویم. منتها آنهایی که روی مسئله جهانی شده تکیه می کنند بعضی هایشان این جور فکر می کنند که جهانی شدن برای مردم دنیا یک امر تحمیلی است. باید تحمیل کرد به مردم. و الان دنیای غرب دنبال این است. دنبال این است که سیاست خودش فرهنگ خودش آداب خودش بی بند و باری های خودش، خواسته های خودش را بر دنیای بشریت تحمیل بکند.

این فکر را دنیا الان دارد دنبال می کند. اگر مثلاً حمله می کند به افغانستان یا حمله می کند به عراق و نقشه حمله به جاهای دیگر را هم در سر می پروراند و اگر روی فلسطین این همه دارد فشار می آورد برای این که می خواهد ایده های خودش را تحمیل بکند بر کشورها بر دنیا. البته اتحادیه غرب در مقابلش ایستاده. ولی به هر حال آمریکا دارد تلاش می کند در راه تحمیل جهانی شدن با ایده ها و خواسته ها و آرمان های خودش بر بشریت. و البته این خیلی بعید است تحقق پیدا بکند چون ملت ها برای خودشان غروری دارند غیرتی دارند همتی دارند سنت هایی دارند اعتقاداتی دارند پابندند به سنت های خودشان به اعتقادات خودشان به ملیت خودشان به غرور ملی خودشان این است که آن ها می خواهند تحمیل بکنند ولی از این طرف در مقابلشان مقاومت هست. و به این آسانی ملت های جهان زیر بار این جهانی شدن تحمیلی نمی روند و نخواهند رفت. اما در مقابل این نظریه که جهانی شدن یک نظریه تحمیلی است یک نظریه معتدلی هم هست و آن این است که جهانی شدن طبیعی است.

یعنی دنیا دارد به طور طبیعی به سوی جهانی شدن و کوچک شدن می رود. علایمش هم الان رسیده آشکار است. همین ارتبطاتی که روز به روز دارد گسترش پیدا می کند از راه های مختلف. همین سازمان ملل همین شورای امنیت هر چند سازمان ملل خیلی جاها بی خاصیت است شورای امنیت به جای امنیت دنیا را تأمین کند آن اعضا سعی می کنند امنیت آن ابرقدرت ها را تأمین کنند اشکال دارد ایراد دارد ولی به هر حال خود همین نشان می دهد که یک چیزی هست که دنیا دارد به سوی جهانی شدن می رود و به سوی وحدت می رود و لذا مثلاً می بینیم شورای امنیت دخالت می کند در خیلی آنجا. آنجا مثلاً باید این کار را بکند آنجا باید این کار را بکند اینجا باید این طور پیش برود آنجا باید آن جا باید این طور پیش برود این ها نشانه جهانی شدن تحمیلی نیست. نشانه جهانی شدن طبیعی است. دارد وقت من تمام می شود اما باید یک جمله ای از فلسفه اسلامی فقط مطرح بکنم.

فلسفه اسلامی هر چند علیه آن هم حرف های زیادی زده می شود ولی فلسفه اسلامی دنباله رو اسلام است. خاصش این است که دنباله رو اسلام باشد مثل فقه ما، فقه هم دنباله رو اسلام است. ولی مگر فقها اشتباه نمی کنند شما مگر مخطئه و مسببه را نمی گوئید. مگر نمی گوئید ما مخطئه هستیم مگر نمی گوئید للمخطئه اجرٌ واحد و للمصیب اجران مگر این را نمی گوئید فلاسفه هم همین اند مسلمانند مؤمنند متدینند می خواهند دنباله رو اسلام باشند حالا اگر یک جایی خطا کردند نمی شود اینها را فوری تکفیر کرد چون نمی خواهند مخالف اسلام باشند این ها یک اصلی دارند در فلسفه خودشان که اسمش را می گذارند عنایت. عنایت هم مورد قبول حکمت مشاع است. هم مورد قبول حکمت اشراق است. هم مورد قبول حکمت متعالیه است. عنایت معنیش این است که خداوند بزرگ علم به نظام احسن دارد. و جهان را بر طبق این علمی که به نظام احسن دارد آفریده و پیش می برد طبق نظریه عنایت نظام احسن اقتضا می کند که انسان برود تا به کمال مطلوبش برسد و انشاءالله که هر چه زودتر این دوران با شکوه فرا برسد. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

 

برگرفته از سایت : المهدویه

ارسال نظر