پاسخ:
«امام علی علیه السّلام برای بازگردانیدن خلافت به جایگاه راستینش بسیار کوشید، امّا کوتاهی مسلمانان سبب شد که حضرت نتواند به موفّقیّت دست یابد.
اگر حضرت به مخالفت خود ادامه می داد، نه تنها کنار زدنِ ابوبکر امکان نداشت، بلکه جان خود را به خطر میانداخت.»
(سیّد حسن فاطمی: مقاله «سقیفه» مندرج در دانشنامه امام علی علیه السّلام، ج 8، ص 449)
«نکته سومی نیز وجود داشت و آن جوّ وحشتی بود که دستگاه حاکم بر جامعه اسلامی مسلّط ساخته بود.»
(جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی علیه السّلام در قبال مخالفین، ص 49 ـ 50)
برای مثال :
«در پی بیعت سقیفه نشینان با ابوبکر، برخی به مخالفت برخاستند. با اشاره عمر، گروهی حَبّاب بن مُنذِر را به زیر لگد گرفتند و در دهانش خاک ریختند و بینی او را شکستند.
سعد [بن عباده] را تا آستانه مرگ کتک زدند.
هر کس فریادی برمی آورد، دهانش را پر از خاک می کردند.
در مسیر بازگشت مهاجران به سوی مسجد، یاران عمر هر که را می یافتند پیش می کشیدند و دستش را به نشانه بیعت به دست ابوبکر می مالیدند و روانه اش می کردند.
در آن معرکه، بادیه نشینان قبیله أسـلَم وارد مدینه شدند و چون سرکرده مهاجران، از قبل به ایشان وعده داده بود که اگر ما را یاری کنید به شما آذوقه فراوان می دهیم؛ با چماق، بر سر و روی مردم می زدند تا به اجبار، با خلیفه جدید بیعت کنند.
عمر بارها می گفت:
زمانی به پیروزی اطمینان یافتم که أسـلَمیان وارد مدینه شدند.
آن ها با مهاجران پیوند داشتند و جمعیّت ایشان چنان انبوه بود که راه کوچه ها برای عبور تنگ آمد.»
(یوسف غلامی: بحران جانشینی پیامبرصلّی الله علیه وآله، ص 34 ـ 35)
«حقیقت آن است که کوشش های آمیخته با خشونت برخی صحابیان سالخورده و سرشناس برای عهده داری جانشینی پیامبرصلّی الله علیه وآله، گویای تصمیمی عمیق بر کنارگذاری خاندانِ پیامبر از حکومت بود و داماد پیامبر علی بن ابی طالب علیه السّلام، از این حقیقت به خوبی آگاه بود و شاید همین امر، وی را از دفاع جدّی از حقّ خود بازداشت...
زیرا ریاست خواهی مخالفان خود را در اوج میدید و کمترین دفاع، آنان را به رفتارهایی به مراتب پرخشونت تر و مخاطره انگیزتر وا می داشت.»
(یوسف غلامی: پس از غروب، ص 191 ـ 192)
بنابراین:
«حضرت با در نظر گرفتن واقعیّت های سیاسی موجود در جامعه مسلمین، صبر پیشه کردن را جایز دانسته؛ چرا که برای هر اقدامی نیاز به نیروهای کارآمد و معتقدی داشت که او در آن هنگام از آن بی بهره بود.»
(جلال درخشه: مواضع سیاسی حضرت علی علیه السّلام در قبال مخالفین، ص 49)
«حضرت محمّد صلّی الله علیه وآله وقوع چنین ایّامی را به علی بن ابی طالب علیه السّلام خبر داده بود و به وی گفته بود که:
امّت پس از من به تو خیانت می کند.
اگر یارانی یافتی قیام کن وگرنه سکوت اختیار کن.»
(یوسف غلامی: بحران جانشینی پیامبرصلّی الله علیه وآله، ص 65)
در شرایطی که ترسیم گردید، هرگونه جهاد مسلّحانه، جز کشته شدن امیرالمؤمنین علیه السّلام و پایمال شدن خون آن حضرت علیه السّلام، حاصلی در پی نداشت.
بدیهی است که وقوع چنین حادثهای، بهترین فرصت برای تحقّق آمال صحابیان سالخورده! و پیشکسوتی! بود که سالیان متمادی، «ریاکارانه و منافقانه» گرد رسول خداصلّی الله علیه وآله حلقه زده بودند.
در پی شهادت فرزند ابوطالب علیه السّلام که به شهادت رسیدن معدود یاران با وفای ایشان را نیز به همراه داشت، مهاجرین منافق که با نقابی از تقدّس، چهره واقعی خود را پنهان میداشتند، نه تنها قادر بودند تا با «عوامفریبی» خون امام علیه السّلام را پایمال کنند؛ بلکه از آن پس، به راحتی میتوانستند دین مبین اسلام را از محتوای واقعی آن تهی ساخته و مرحله تحریف دین را با سرعتی هرچه تمام تر طی نمایند؛ به گونه ای که پس از اندک زمانی، هیچ اثری از تعالیم حقیقی اسلام باقی نمی ماند.
از سوی دیگر، حزب بنی امیّه به رهبری ابوسفیان، با مشاهده جای خالی حافظ اصلی دین اسلام (علی بن ابی طالب علیه السّلام) و شیعیان باوفایش، آغازگر جنگی خانمان سوز برای تصاحب دوباره قدرت می گردید و در نهایت، پس از تصاحب حکومت، به راحتی جامعه مسلمانان را به سرمنزل ارتداد و بت پرستی فرود می آورد.
به عبارت دیگر، با گذشت اندک زمانی از شهادت امیرالمؤمنین علیه السّلام، دین اسلام به طور کامل «محو و نابود» می گردید.
با یک نگاه واقع بینانه به شرایط حسّاس آن مقطع از تاریخ، درخواهیم یافت که «حفظ اسلام از خطر نابودی و ارتداد» منوط به «حفظ جان امیرالمؤمنین علیه السّلام»گردیده بود.